جعبه هایی نامرئی که درون آن هستیم

به طور اتفاقی با یک کتاب آشنا شدم، کتابی ارزان و با تعداد صفحات کم ولی عمیق و گرانبها.کتابی به نام “مدیریت و خود فریبی”، کتابی که شاید خیلی جلد زیبا یا برگه های کاهی نداشته باشد ولی عمیقا نگاه من به زندگی شخصی، کاری و روابطم رو تحت تاثیر خود قرار داد.

کتاب روایت مدیر ارشدی به نام تاد بوده که به تازگی به شرکت زاگرم پیوسته و در تلاش است که خروجی مناسبی داشته باشد، ولی از طرفی درگیری های شخصی و خانوادگی ای نیز می‌باشد.داستان کتاب از جایی شروع می‌شود که یکی از مدیران اصلی سازمان به نام “باد” از وی درخواست می‌کند که در مورد مشکلاتی که او دارد، با او صحبت کند.باد به تاد گوشزد می‌کند که در صورتی که مشکلاتش را حل نکند، مدت زمان زیادی در شرکت دوام نخواهد اورد.

توجه شما را بخشی از گفت و گو های اولیه این دو جلب می‌کنم :

باد گفت: تو مشکلاتی داری که همسرت، مادر او، همکارانت و حتی همسایگانت از ان آگاهند.
سپس با لبخند گرمی افزود : اما خودت آن را نمی‌دانی

در بخشی دیگر

خوب براش شروع، این مثال ها را در نظر بگیر، روزی را به یاد می‌آوری که می‌توانستی پیش از اینکه ماشین را به همسرت تحویل بدهی، بنزین بزنی، اما با خودت گفتی که او هم می‌تواند این کار را انجام دهد و اتومبیل را با مخزن خالی به خانه بردی ؟

و

یا هنگامی که به فرزندت قول تماشای مسابقه ای را در ورزشگاه داده بودی، اما در آخرین لحظه بهانه آوردی و از انجام آم شانه خالی کردی، چون موضوع جذاب تری برایت پیش امده بود ؟

جعبه

ما در روابط خود با انسان های دیگر، در شرایط مختلف برای خود جعبه هایی ذهنی می‌سازیم.جعبه ها اجازه دیدن واقعیت محض را به ما نمی‌دهند.زمانی که فردی درون جعبه خود می‌رود، دیگر انسان ها را به صورت انسان نمی‌بینید، آنها را به شیء می‌بیند.جعبه در گاهی اوقات صاحب خود را دچار غرور کاذب می‌کند. غروری که به دیگران به عنوان یک انسان حق نظر دادن، ناراحت شدن و … را نمی‌دهد. ما زمانی که در جعبه خود فرو می‌رویم، بقیه افراد را وادار می‌کنیم که آنها نیز وارد جعبه های خود شوند.ما در طول زندگی خود جعبه های زیادی را می‌سازیم و حتی بسیاری از آنها را با خود حمل می‌کنیم.

حتمی شما هم مدیر شرکتی را دیده اید که با اینکه یکی از افراد کلیدی شرکت به علت رفتار نامناسب وی در حال ترک شرکت است، ولی حاظر به قبول بد رفتاری و مشکل خود نیست و به راحتی ضربه محکمی به شرکت می‌زند.این مدیر در جعبه است. جعبه ای که باعث شده وی متوجه مشکل نشود.

چگونه از جعبه ها رهایی پیدا کنیم؟

در یک کلام، شنونده فعال باشید. مشکل اصلی زمانی رخ می‌دهد که ما به جای شندین برای فهمیدن، می‌شنویم که پاسخ بدهیم. شنونده فعال باشید، خود را جای فرد مقابل قرار بدهید، چه احساسی دارد؟ چه فکری در ذهن اوست ؟ آیا اگر جای او بودید همین رفتار را نداشتید ؟

فعالانه گوش دادن، کار بسیار سختی است، از شما انرژی بسیاری می‌گیرد. شما را خسته خواهد کرد. ولی قول می‌دهم ارزشش را دارد. معمولا افراد به کسانی که به آنها گوش می‌دهند بیشتر از دیگران اطمینان می‌کنند و روابط بهتری می‌سازند.

تجربه من در گوش دادن فعالانه به دیگران در تمام موارد مثبت بوده، افراد احساس شنیده شدنی که در خیلی از مقالات و کتاب ها در مورد آن گفت و گو شده است را تجربه می‌کنند و این جذاب ترین چیزی است که برای یک نفر رخ خواهد داد. یکی دیگر از نتایج جذاب خارج شدن از جعبه هایمان با گوش دادن فعالانه، دسترسی به حس اعتمادی است که از فرد مورد نظر خود دریافت خواهید کرد. اعتمادی که در پیشبرد اهداف شما کمک کننده خواهد بود.

سخن آخر و یک احتیاط واجب

جعبه لزوما چیز بدی نیست، در خیلی از شرایط نداشتن جعبه، نداشتن هویت استنباط می‌شود. نکته مهم خود آگهی از وضعیت هاست، نه داشتن یا نداشتن جعبه. این نکته مهمی است که زمانی که درحال پاسخ به فردی هستیم، از جعبه ای که از دورن آن در حال صحبت هستیم آگاه باشیم.

یک نکته خیلی مهم، لطفا بعد از مطالعه این مقاله در بین دوستان، همکاران و خانواده خود دنبال برچسب زدن به افراد برای در جعبه بودن یا نبودن آنها نباشید، هدف اصلی خود آگاهی فردی ماست از وضعیتی که در آن هستیم و تجربه ای که در حال لمس آن هستیم. نگران نباشید، افراد برای یافتن راز محبوبیت شما حتمی کنجکاو خواهند شد و در زمان مناسب می‌توانید در مورد جعبه ها با آنها گفت و گو کنید.

اکیدا پیشنهاد می‌کنم از برچسب زدن با هر عنوانی دوری کنید.

تمرین

هم اکنون که در حال مطالعه این متن هستید، درون چه جعبه ای هستید ؟ دیوار های آن چه محدودیت هایی برای شما قائل شده اند ؟ کشفیات خود را یادداشت کنید و با یک فرد مورد اطمینان خود به اشتراک بگذارید.

پ.ن : روی من هم حساب کنید 😊

نمونه ای از گفت و گوی من و یکی از دوستان زمانی که پیش نویس این مقاله رو به اون نشان دادم پرسیدم را مطالعه کنید :


دوست عزیزم(نامش مهم نیست): احساس می‌کنم تو برای خود نمایی مطلب می نویسی.

من : احساس جالبی داری، آیا این تورو اذیت می‌کنه ؟

دوست عزیزم : نه.

من: فلانی، من نوشتن رو دوست دارم، دلیلم خود نمایی نیست، اشتراک تجربه رو خیلی دوست دارم. مخصوصا تجربه های اول شخصی که دارم و داشتم و مخصوصا اگر بتونم به مطالعاتم مربوطش کنم. ولی ممنون که اینو بهم گفتی، می‌شه حالا بدون اینکه این طوری فکر کنی مطلب رو دوباره بخونی و نظرت رو بهم بگی؟

دوست عزیزم بعد از مطالعه مجدد : احساس می کنم در جلسه ای که امروز با چند تن از همکارانم داشتم، من حاضر به ترک جعبه خودم در زمینه فلان چیز نشدم و باعث شدم اونها احساس بدی داشته باشن… .